ای اِم اُو EMO

یک فنجان اطلاعات عمومی مفید و نکته های جالب با قند داستان

۸۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

آتشفشان رنگی

الول یک دهانه آتشفشانی در شمال شرقی اتیوپی است. تکه پاره ها ی رنگی بر اثر تداخل بین ماگمای بازالتی و نهشته های نمکی این منطقه به وجود آمده اند.
آخرین فوران این منطقه در سال ۱۹۲۶ اتفاق افتاده و از آن به بعد آب های گرم و بازی در ترکیب با عناصر سطح منطقه باعث ایجاد نمک های رنگی شده اند.

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۰۸ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

چشم های زنبور عسل

برنامه پایش و فهرست زنبور عسل در مریلند با حمایت سازمان زمین شناسی آمریکا در حال انجام است. بخشی از این کار تهیه عکس‌های با کیفیت برای شناسایی گونه‌های مختلف زنبور عسل بومی آمریکاست. در این عکس گونه ائوگلاوسا دیلما، زنبور نر بومی فلوریدا یا زنبور ارغوانی روشن دیده می‌شود. در این مجموعه چیزی حدود ۱۲۰۰ عکس ماکرو از گونه‌های مختلف و در زوایای مختلف ثبت شده که به صورت آنلاین در دسترس همه قرار گرفته است
۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

لیل نام تمام دختران زمین

خـــــــــــــــدا مشتی خـاک برگرفت. می خواست لیلی را بسازد،
از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد.
سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان.
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.
آزمونتان تنها همین است: عشق. و هر که عاشق تر آمد،
نزدیکتر است. پس نزدیکتر آیید، نزدیکتر.
عشق، کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید.
و لیلی کمند خدا را گرفت.
خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من.
با من گفتگو کنید.
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند….!

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

حکایت سوم جوانمرد

" اگر خاری به پای کسی برود _ کسی که آنسوی دنیا زندگی می کند _

آن خار به پای جوانمرد فرو رفته است .جوانمرد است که درد می کشد.


اگر سنگی سری را بشکند،اگر خونی در جائی جاری شود،این جوانمرد

است که زخمی می شود،این خون جوانمرد است که جاری می شود .


اگر اندوهی در دلی بنشیند ، اگر دلی بگیرد و بشکند ، آن اندوه از آن

جوانمرد می شود و آن دل جوانمرد است که می گیرد و می شکند .

                                                      

***

جوانمرد گفت :خدایا چرا این همه با خبرم می کنی از هر خار جهان و از

هر خون جهان و از هر اندوهش؟ چرا جهان به این بزرگی را در تن کوچک

من جا داده ای؟

خدا گفت :جهان را در تو جا داده ام ؛ زیرا جوانمرد نخواهی شد ، مگر آنکه

جهانمرد باشی ! " *

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

با شرح...

میلاد با سعادت امیر المومنین و روز پدر بر همه شما عزیزان مبارک

گفــت: با پدر یه جمـــله بســـاز
گفتــم: من با پدر جمله نمیســازم،
دنیــــــــامو می سازم


۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۴۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

القاب برخی از کشور ها3

عربستان : جزیرۀ العرب

شوروی سابق : پشت پرده ی آهنین

شیلی : کشور دراز

فنلاند : کشور هزار دریاچه

فلسطین : ارض المقدس- قدس

فیلیپین : کشور جزیره ها

کامبوج : خمر

کنیا : کشور مائو مائو

کوبا : کاسه شکر

مالدیو : کشور خوشه ای

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

رنگ درمانی 8

بیماری های پوستی
درمان مناسب: سبز
درمان جایگزین:زرد،قرمز
طول مدت:تا دوساعت در روز
رنگ هایی که باید از ان ها پرهیز کرد : مشکی

بیماری های همراه با تب بالا
درمان مناسب:سبز
درمان جایگزین:آبی
طول مدت: تا حد منیاز
رنگ هایی که باید از ان ها پرهیز کرد : قرمز
۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

حکایت دوم جوانمرد

"اگر گرسنه ای، تنها بر سفره جوانمرد بنشین ،

او نام تو را نخواهد پرسید .

اگر غریبی و گمشده ، تنها بر سفره جوانمرد بنشین ،

او از ایمان تو نخواهد پرسید.

جوانمرد است که می گوید از نام و ایمان کسان نپرسید

و بی پرسشی ، نان دهید.

اوست که می گوید کسی که بر خوان خدا به جان ارزد ،

البته بر سفره جوانمرد به نان می ارزد ! "*

۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۲۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

لیلی زیر درخت انار

لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.
مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.

۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۱۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

طناب ها وسوسه در دستش

درها را ببند، پنجره ها را هم. پرده ها را بکش. درزها را هم بگیر. روزنه ها را هم . . .

او همیشه آنجا ایستاده است. آن طرف خیابان٬ روبروی خانه ات. تو را می پاید. می روی و می آیی. می خوابی و بیداری و او چشم از تو برنمی دارد. کمین کرده است و منتظر است. منتظر یک آن، یک لحظه، یک فرصت؛ تا این در باز بماند و این پنجره نیم بسته؛ منتظر است، منتظر یک روزن٬ یک رخنه٬ یک سوراخ.

می خواهد تند و گستاخ و بی محابا داخل شود و پیش از آن که بفهمی و باخبر شوی، پیش از آن که کاری کنی، جَستی بزند و مثل دوال پایی دستش را دور گردنت ببندد و پایش را دور کمرت.

می خواهد سوارت شود و آن قدر کوچکت کند٬ آن قدر مچاله که توی مشت او جا شوی. آن وقت تو را توی جیبش می گذارد و می رود. این همه ی آرزوی اوست، آرزوی شیطان.

اما وای، که بستن درها و گرفتن روزنه ها کافی نیست. زیرا که او زیرکی کهنسال است. هزار اسم دارد و هزاران نقاب؛ هر اسمی را که بخواهد قرض می گیرد و هر قیافه ای را به عاریت.

شیطان دشوار می شود و دشوارتر آن وقت که در می زند و لبخند، آن وقت که به زور نمی آ ید. آراسته و موجه می آید. با لباسِ دوست. با نقابِ عاشق. دستهایش از شعبده است و چشم هایش از جادو، به رنگ تو در می آید. و آن می کند که تو می خواهی. زشتت را زیبا و بدت را خوب جلوه می دهد. تحسینت می کند و تعریفت و تو آرام آرام غرور را مزمزه می کنی و این آغاز فروپاشی است.

پرده را کنار می زنم. هنوزم آنجا ایستاده است. طناب های وسوسه در دستش است . . .

خدایا٬ خدایا٬ خدایا شمشیری از عشق می خواهم و جوشنی از ایمان. می خواهم به جنگش بروم که من کارزار را از پرهیز دوست تر دارم. تنها تو٬ تنها تو یاری ام کن در روز مصاف و در آوردگاه دل.

۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۱۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
داریوش عزیزی