ای اِم اُو EMO

یک فنجان اطلاعات عمومی مفید و نکته های جالب با قند داستان

حقوق بشر5

ماده 7 حقوق بشر:

همگان در پیشگاه قانون یکسانندو حق دارند بدون هیچگونه تبعیضی از پشتیبانی قانون برخوردار شوند.همه حق دارند در برابر هرگونه تبعیضی که خلاف این اعلامیه باشدو نیز در برابر هرگونه تحریکی که به هدف چنین تبعیضی صورت گیرد از پشتیبانی یکسان قانون برخوردار شند

۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

راز نان و نور

این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد
این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد
این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است ، آدم است که می خورد
هر روز و هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر می شود، اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.
دست های میکائیل از رزق پر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود. دست هایش خالی و دهانش باز
میکائیل به خدا گفت: خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر !
خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است. تو مامور آن هستی که نان بیاوری. اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.
***
میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت. و او نیز به فرشته ای دیگر. و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند. تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت. و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد. در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.
اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.
او ماه را خورد و ستار ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.
**
خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار.
و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.
سفره خدا گسترده شد؛ از این سر جهان تا آن سوی هستی. اما آدم ها آمدند و رفتند. از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.
آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند. اما گاهی، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت. و جهان از برکت همان لقمه روشن شد.
و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت.
و گاهی، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید.
***
سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.
میکائیل نان قسمت می کند. آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می ربایند.
میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است.

۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۱۳ ۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

حرف های بی جا

روزی ماهیگیری که تورش را رو یزمین پهن کرده بود ، روی ماسه ها جمجمه خشکی پیدا کرد. برای سرگرمی از جمجمه پرسید: چه کسی تو را به اینجا اورده است؟

و با کمال نا باوری جواب شنید : حرف!

میهیگیر هراسان به کاخ شاه در شهر رفت و ماجرا را برای شاه تعریف کرد. شاه با تعجب گفت: جمجمه ای که با خود حرف میزند؟ ایا تو مطمئنی؟

-بله با چشمان خودم دیدم.

شاه گفت :  به تو هشدار میدهم که اگر دروغ گفته باشی سرت از تنت جدا خواهم کرد.

پس شاه همراه افرادش به ساحل  رفت و مرد با کمال اطمینان به جمجمه گفت : چه کسی تو را به اینجا اورده است ؟ 

اما اینبار جمجمه سکوت کرد و جوابش را نداد. از این رو شاه شمشیرش را کشیدو سر از تن مرد جدا کرد 

پس از رفتن شاه جمجمه خطاب به سر تازه بریده شده گفت: چه کسی تو را اینجا نزدیک من اورده است ؟ سر که به اشتباه خود پی برده بود گفت:

حرف!

کمی بیندیشید:در اینجا زیاده گویی منجر به قطع سر می انجامد.در این داستان هم نمادی برای نسان دادن حرف بدون تفکر وجود داشت.

شما چه نتیجه ای میگیرید؟ چه وقت باید صحبت کرد و چه زمان سکوت؟

به نظر شما میتوان این داستان را به انچه از داستان سه صافی سقراط می اموزیم ربط داد؟


۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۵۸ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

اسامی قدیمی کشور ها 5

ویتنام : آنام

هلند : ندرلند

هندوستان : بهارات 

یونان :هلاس

صربستان : یوگسلاوی

یمن : سبا-عدن-حضرموت

۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۱ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

حقوق بشر 4

ماده ی 5 حقوق بشر:

هیچ کس را نباید مورد ظلم و شکنجه و رفتار کیفری و غیر انسانی یا تحقیر امیز قرار داد .

ماده ی 6 حقوق بشر:

هر کس حق دارد در هر کجا به عنوان شخص در پیشگاه قانون به رسمین شناخته شود.

۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

رنگ درمانی 4

آلرژی ها
درمان مناسب : سبز 
درمان جایگزین : قهوه ای و زرد با هم 
طول مدت : نا محدود
رنگ هایی که باید از ان ها پرهیز کرد: زرشکی

اختلال تنفس 
درمان مناسب : سبز
درمان جایگزین : آبی
طول مدت : ده دقیقه در ساعت 
رنگ هایی که باید از ان ها پرهیز کرد: قهوه ای و سیاه

۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۰۵ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

افسانه ها

رستم با ان زورش مرد
ارش با ان کمانش مرد
کوروش با ان سرزمینش مرد
داریوش با ان عظمتش مرد
ملا نصردین با ان کار هایش مرد
فردوسی با ان شعر هایش مرد
زرتشت با ان نیکی اش مرد
اما به واقعیت انان نمردند بلکه انان افسانه بودند و افسانه شدند و سرزمینی افسانه ای ساختند
من از اجداد و سرزمینی افسانه ایم پس بیایید با افتخار به افسانه ها بپیوندیم

۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۱۱ ۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

سه صافی سقراط

روزی مردی نزد سقراط رفت و به او گفت : سقراط،گوش کن. من باید برایت بگویم دوستت چگونه رفتار کرده است.

سقراط پاسخ داد : فورا حرفت را قطع کن. ایا حرفی را که میخواهی به من بگویی از سه صافی گذرانده ای؟

و چون مرد او را با ابهام نگاه میکرد افزود: بله قبل از سخن گفتن ، بایستی همیشه انچه را میخواهیم بگوییم از سه صافی بگذرانیم.

اولین صافی همان حقیقت است. ایا تو مطمئنی انچه باید به من بگویی کاملا صحیح است؟

-نه من ان را از کسی شنیده ام و...

-باشد ! ولی گمان کنم حداقل ان را از صافی دوم که خوبی باشد گذرانده ای. ان چیزی را که میخواهی برای من تعریف کنی چیز خوبی است؟

مرد: نه متاسفانه چیز خوبی نیست و برعکس...

سقراط گفت : حالا برویم سر صافی سوم. ایا چیزی را که میخواهی برای من تعریف کنی برای من مفید خواهد بود؟ 

مرد کمی تامل کرد و گفت : مفید؟ نه دقیقا...

سقراط گفت : پس راجع به ان دیگر حرف نمیزنیم ! اگر ان چیزی که میخواهی به من بگویی،نه حقیقت دارد،نه خوب است و نه مفید ترجیح میدهم ان را ندانم و حتی به تو نیز توصیه میکنم ان را فراموش کنی !


کمی بیندیشیم:

تعریف کردن انچه از دیگران شنیده ایم گاهی سر ادم را به باد میدهم. پس بهتر نیست مانند سقراط قبل از بیان هر حرف ان را از سه صافی عبور دهیم؟

۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۴۵ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

تنهایی،تنها دارایی ادم ها

نامی نداشت. نامش تنها انسان بود؛و تنها دارایی اش تنهایی

گفت: تنهایی ام را به بهای عشق می فروشم. کیست که از من قدری تنهایی بخرد؟

هیچ کس پاسخ نداد

گفت:تنهایی ام پر از رمز و راز است، رمز هایی از بهشت. راز هایی از خدا.

با منگفت و گو کنید تا از حیرت برایتان بگویم

هیچ کس با او گفت و گو نکرد

و او میان این همه تن ، تنها فانوس کوچکش برداشت و به غارش رفت. غاری در حوالی دل. می دانست

آنجا همیشه کسی هست. کسی که تنهایی می خرد و عشق می بخشد

او به غارش رفت و ما فراموشش کردیم و نمی دانیم که چه مدت آنجا بود

سیصد سال و نه سال بر آن افزون؟ یا نه، کمی بیش و کمی کم. او به غارش رفت و ما نمی دانیم چه کرد

و چه گفت و چه شنید؛ و نمی دانیم آیا در غار خوابیده بود یا نه؟

اما از غار که بیرون آمد بیدار بود، آنقدر بیدارکه خواب آلودگی ما بر ملا شد. چشم هایش دور خورشید بود،

تابناک و روشن؛ که ظلمت ما را می درید

از غار که بیرون آمد هنوز همان بود با تنی نحیف و رنجور. اما نمی دانم سنگینی اش را از کجا آورده بود، که

گمان می کردیم زمین تاب وقارش را نمی آورد و زیر پاهای رنجورش درهم خواهد شکست

از غار که بیرون آمد، با شکوه بود. شگفت و دشوار و دوست داشتنی.اما دیگر سخن نگفت.انگار لبانش را

دوخته بودند، انگار دریا دریا سکوت نوشیده بود

و این بار ما بودیم که دنبالش می دویدیم برای جرعه ای نور.برای قطره ای حیرت. و او بی آنکه چیزی

بگوید، می بخشید؛بی آنکه چیزی بخواهد

او نامی نداشت،نامش تنها انسان بود و تنها دارایی اش تنهایی

۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۳۱ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
داریوش عزیزی

اسامی قدیمی کشور ها 4

فرانسه : گل

فلسطین : ارض کنعان

فنلاند : سوئومی

لبنان : شامات

لیبی : طرابلس

لوکزامبرگ : لوتسلبرگ

ماداگاسکار : مالاگاسی

مالاوی : نیوزلند

میانار : برمه-بیرمانی

موریس : ایل دوفرانس


۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۲۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
داریوش عزیزی