نقل شده است که پادشاهی در ایران باستان به نام ضمیر نام داشت

او انقدر به علم مشتاق بود که تمام عالمان را فراخواند  و از انان خواس تا تمامی علوم را در کتاب هایی بنویسند

پس از بیست سال عالمان هر یک با 500 جلد کتاب حجیم بازگشتند ولی شاه چهل سالش شده بود و هیچ گاه زمان خواندن ان کتاب ها را پیدا نمیکرد!

پس از انا خواست که از ان کتاب ها یک جلد کتاب خلاصه شده بنویسند

دوباره پس از بیست سال عالمان بازگشتند اما پادشاه 60 سالش شده بود و نمیتوانست ان کتاب را به راحتی بخواند پس از انان کتابی خلاصه تر خواست 

عالمان پس 10 سال بازگشتند ولی شاه نابینا شده بود و بیمار 

شاه گفت : انچه برای من لازم است مرگ است بی انکه معنای سرنوشت ادمی را بفهمم

انگاه سالخورده ترین عالمیان جلو امد و گفت : 

زاده میشود رنج میکشد و سرانجام میمیرد!

در همین لحظه پادشاه جان به جان افرین تسلیم گفت.