قحطی بود ولی همه از گرسنگی نمیمردند زیرا ثروتمندان انبار های خود را سرشار از گندم و سبزی وروغن کرده بودند !
زن به شوهرش گفت ک زندگی در روستا غیر قابل تحمل شده است !نیمی از مردم گرسنه اند در حالی که نیم دیگردر ارامش هستند . بیا تو که مورد احترام مردم هستی به نزد ثروتمندان برو و انان را قانع کن تا به فقرا کمک کنند !
شوهر پس از مدتی بازگشت!
زن: خوب انان را قانع کردی؟
شوهر : بله نیمی از انان را
زن یعنی چه؟
شوهر یعنی نیمه ی فقیران را قانع کردم