روزی گدای بدبختی در خانه ای را کوفت و نانی درخواست کرد!
صاحبخانه با پرخاشگری گفت: تو خانه ی مرا با نانوایی اشتباه گرفتی ای؟چه نانی برای تو بیاورم!؟
-پسکمی چربی به من بده.
-تا انجایی که من میدانم بر سر در خانه ی من ننوشته اند قصابی!!
-پس مشتی ارد ده.
تو کجا پرده های اسیاب بینی؟
-خوب لیوانی اب به من بده .
اینجا رود خانه هم نیست!
گدا شلوارش را پایین کشید و به اسودگی مشغول ادای حاجت شد.
صاحبخانه خشمگین تر فریباد کشید: چه میکنی؟
گدا: اگر این جا نه چیزی برا نوشیدن یافت میشود،نه چیزی برای خوردن،چگونه کسی میتواند در ان زندگی کند؟ پس اینجا خرابه ای هست که به درد ادای حاجت میخورد
وبلاگ جالبی دارید
بازم ممنون میشم سر بزنید
با افتخار لینک شدید
در خدمتیم
یازهرا(س)