پیرزنی برای سفید کاری منزلش٬کارگری را استخدام کرد.وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد٬شوهر پیر و نابینای او را دید و   


دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت.اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار  شاد و 


خوش بین است.  


او در حین کار٬با پیرمرد صحبت می کرد و کم کم با او دوست شد.دراین مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره ای نکرد.پس 



از پایان سفیدکاری٬وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او نشان داد٬پیرزن متوجه شد که هزینه ای که در آن نوشته 


شده 


خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند.


پیرزن از کارگر پرسید:که شما چرا این همه تخفیف به ما می دهی؟


کارگر جواب داد:من وقتی با شوهر شما صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و ازنحوه برخورد او با زندگی متوجه شدم که 


وضعیت من آن قدر که فکر می کردم بد نیست!پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان  هم سخت نیست! به همین خاطر به 


شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.


پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد.زیرا او می دید که کارگر فقط یک دست دارد