میدونی بعضی وقتا دلم میخواهد بدبختی رو دعوت کنم، بد شانسی رو به یک فنجون چای دعوت کنم، تقدیرمو به یکی از مهمونی هام دعوت کنم، نگاه کنم تو چشماشون .زل بزنم بهشون، همون طوری که اونا بهم زل میزدن بعد بهشون بگم : 
اینجا من صاحبخونمو و شما مهمون...
خواستم تلنگر بزنم که :
سخت ترین طوفان هم مهمان دریاست، نه صاحب خانه اش...