داشتم فکر میکردم که وقتی میگویند درس بخوان چه میشود؟ درس می خوانی و می خوانی و می خوانی و می خوانی... یک عمر را پایش گذاشتی حالا استرس کنکور داری زحمت یک عمر را در طول یک سال تکرار میکنی و میروی که بزر هایش را ...نه ولش کن گفته بودم نمیخواهم کلیشه ای باشم. نمی خواهم از جملات ادبیاتی استفاده کنم. میخواهم ساده حرف بزنم. میری سر جلسه ی کنکور و هر چی خوندی رو محک بزنی بعدش یه ماه برات مثل بچه ای که میبرنش شهربازی سریع و خوب میگذره . بعدش نتیجش میاد که خراب کردی یا خوب دادی. به هر حال میری دانشگاه و اونم تموم میشه. میری سربازی همش یادت میره. میری سر کار یه کلمش یادت میاد. ازدواج میکنی یه کلمه دیگش یادت میاد. بچه دار میشی یه کلمه  دیگه. ...اخر عمر هم بالاخره همش یادت میاد.

اما میدونی اون چیزی که همش یادت اومد چی بود؟

این که این همه سال ذهنت  رو گذاشتی تو مدرسه و هرچی بهت گفتن مقدمه بود که بهت بگن : تبدیل شدی به یه روزمرگی.

 اره. اره تبدیل شدی به یه روزمرگی. صبح بیدار میشی صبحونه میخوری میری سر کار ناهار میخوری دوباره میری سر کار  شب میایی خونه شام میخوره میخوابی و دوباره... اخرش یه پول گیرت میاد که بتونی باهاش از خواب بیدار شی صبحونه بخوری بری سرکار ناهار بخوری... اره. یادته قبلا که بچه بودی چه ارزویی داشتی؟ میخواستی پلیس بشی ادم بدا رو دنبال کنی چون فکر میکردی ماجراهای باحال توشه. می خواستی خلبان بشی دنیارو بگردی چون از اینکه همش چهارچوب خونتون رو دیده بودی خسته شده بودی.


خواستم تلنگر بزنم که اون ادمی که رفت چوپان شد رسید به ارزوش چون به جز خودش یه سری موجود بودن که درکش میکردن شاید حیوون بودن اما از صدای نیش می فهمدن چوپون چه حالی داره. رسید به ارزوش چون هر جا خواسته تونسته برای چروندن گوشفندانش سفر کنه و به هر جا هم سفر میکرده سر سبز بوده. به ارزوش رسیده چون مطمئن که درد و دلش رو خدا شنیده چون جایی که اون حرف میزنه هیچ کس نیست که بخواهد بوغ بزنه یا دعوا کنه یا مریض بشه یا... فقط خودشه و خداشو یه سری موجود که همه چیشو تامین میکنن، احساساتشو مادیاتشو معنویاتشو... خواستم بگم بری پیش ارزوت بقیش میرسه برات