انسان از بهشت در حال رفتن بود اما جلوی دروازه ی خروج ایستاد ! میترسید ! چون جز تکه ای سیب چیزی به همراه نداشت !
خدا گفت نترس ! زمین در میان راه بازگشت تو به بهشت قرار دارد اگر به ان برسی نیمه راه را رفته ای !
اما انسان همچنان میترسید !
خدا لبخندی به او زد و به او اختیار داد ! و گفت :
هم اکنون تو چیزی داری که همه ی کائنات از دیدن ان به سجده میروند ! تو چیزی داری هیچ کائناتی ندارد ! تو اختیار داری ! پس برو و راهت را درست انتخاب کن و به بهشت برگرد
* ه درسته نه ح
موفق باشی