اول یه عذر خواهی میکنم که این چند روز نتونستم مطلب بزارم و دوم بگم که دارم رو داستانکای جدید کار میکنم و بخش ها طنز و درد و دل هم اضافه میشه و اینکه بعد امتحانا حتما دوباره به وبلاگ با قدرت بیش تری بر میگردم فعلا درگیر امتحاناتم ببخشید من رو لطفا
اول یه عذر خواهی میکنم که این چند روز نتونستم مطلب بزارم و دوم بگم که دارم رو داستانکای جدید کار میکنم و بخش ها طنز و درد و دل هم اضافه میشه و اینکه بعد امتحانا حتما دوباره به وبلاگ با قدرت بیش تری بر میگردم فعلا درگیر امتحاناتم ببخشید من رو لطفا
"روزی مردی ، پرسید: نشان جوانمردی چیست؟ جوانمردا،بگو تا ما هم مردی
مان را جوانمردی کنیم !
جوانمرد گفت:کمترین نشان آن است که اگر خدا هزار کرامت به برادر تو کند و
یکی باتو ، تو آن یکی خود را هم برداری و روی هزار تای برادرت بگذاری!
مرد گفت: وای بر ما که از مردی تا جوانمردی،هزار گام است و ما هنوز در گام
نخستیم."*
پوکی استخوان
درمان مناسب:قرمز
درمان جایگزین:ارغوانی
طول مدت: تا حد نیاز به صورت مستمر
رنگ هایی که باید از ان ها پرهیز کرد: سفید یا سیاه
تاری دید
درمان مناسب: قهوه ای
درمان جایگزین: هیچ رنگی
طول مدت:سی دقیقه هنگام ظهر
رنگ هایی که باید از ان ها پرهیز کرد:سفید
تبخال
درمان مناسب:سفید
درمان جایگزین: زرد
طول مدت: تا حد نیاز
رنگ هایی که باید از ان ها پرهیز کرد:سیاه
تپش قلب
درمان مناسب:آبی
درمان جایگزین: سبز
طول مدت:تا حد نیاز
رنگ هایی که باید از ان ها پرهیز کرد: قرمز
خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من.
ماجرایی که باید بسازیش.
شیطان گفت: تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد.
آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند
و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.
مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد.
خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.
شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست خوش.
خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.
شیطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود.
خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.
شیطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک.
خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست.
شیطان گفت: ساده است. همین جایی و دم دست.
و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی.
لیلی های نزدیک لحظه ای.
خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر.
لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود.
مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد.
یکی از آزمایشهای استاندارد هواپیما، آزمایش خمش بال است که طی آن به اندازه ۵/۱ برابر حداکثر باری که بال هواپیما در شرایط پرواز تحمل میکند، به آن اعمال میشود تا از کیفیت اتصالات و عملکرد بال اطمینان حاصل شود.
در این تصویر که مربوط به آزمایش بهار ۲۰۱۰/۱۳۸۹ است، نمایی از اوج این آزمایش را برای بالهای هواپیمای بوئینگ ۷۸۷ دریملاینر مشاهده میکنید. بالهای هواپیما بیش از ۵/۷ متر به بالا خم شدهاند که حاصل اعمال نیرویی ۵/۱ برابر بیشتر از حداکثر نیروی آیرودینامیکی در شرایط پرواز است. نتایج آزمایش نشان داد که سازه بال و اتصالات آن در چنین شرایطی هیچ انحرافی از عملکرد پیشبینیشده نشان نمیدهند.
" گفتند:آن مرد ماهیگیر است ، آن مرد از دریا ماهی می گیرد .
گفتند:آن مرد کشاورز است ، آن مرد در زمین دانه می کارد .
جوانمرد گفت: چه نیکو که آن مرد ، ماهیگیر است و از دریا ماهی می گیرد
و چه نیکو که آن مرد ، کشاورز است و در زمین دانه می کارد .
اما نیکوتر ، مردی است که از خشکی ماهی می گیرد و دانه اش را در دریا
می کارد .
و نیکوتر از این دو ، کسی است که می تواند از آب ، آتش بگیرد و از زمین ،
آسمان برداشت کند.
ممکن را به ممکن رساندن کار مردان است ، اما کار جوانمردان آن است که
ناممکن را ممکن سازند.
هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است.دستی باید تا معجزه ها را
فرود آورد و آن دست جوانمرد است." *
خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد.
گفت: من از آتشم و لیلی گل است.
خدا گفت: سجده کن، زیرا که من چنین می خواهم.
شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد؛ و کینه لیلی را به دل گرفت.
شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست. خدا مهلتش داد.
اما گفت: نمی توانی، هرگز نمی توانی. لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من. گمراهی اش را نمی توانی حتی تا واپسین روز حیات.
شیطان می داند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود. و می کوشد بال لیلی را زخمی کند. عمریست شیطان گرداگرد لیلی می گردد.دستهایش پر از حقارت و وسوسه است.
او بدنامی لیلی را می خواهد. بهانه بودنش تنها همین است.می خواهد قصه لیلی را به بی راهه کشد.
نام لیلی، رنج شیطان است. شیطان از انتشار لیلی می ترسد.لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.
فرشته نبود بال هم نداشت .رویین تن نبود و پیکر فولادی نداشت .مادرش الهه ای افسانه ای نبود . پدرش نیم خدایی اسطوره ای .
او انسان بود .انسان . و همین جا زندگی می کرد .روی همین زمین و زیر همین آسمان .شبها همین ستاره ها می دید و صبح ها همین خورشید را .
انسان بود راه می رقت و نفس می کشید .می خوابیئد و بلند می شد و غذا می خورد .غمگین می شد و شاد می شد .می جنگید و پیروز می شد .زخم بر می داشت . شکست هم می خورد .مثل من ، مثل تو ، مثل همه .
فرشته نبود ، بال هم نداشت . انسان بود . با همین وسوسه ها .با همین دردها و رنج ها .با همین تنهایی ها و غربتها . با همین تردیدها و تلخی ها .انسان بود . ساده مردی امی .نه تاجی و نه تحتی .نه سربازانی تا بن دندان مسلح و نه قصر و بارویی سر به قلک کشیده .
آزارش به هیچ کس نرسید و جوری نکرد و خیچ از آنها نخواست و جز راستی نگفت .اما او را تاب نمی آوردند . رنجش می دادند و آزارش می رساندند .دروغگویش می خواندند . شعبده باز و شاعرش می گفتند .و به خدغه و نیرنگ پشت به پشت هم می دادند و کمر به نابودی اش می بستند .اما مگر او چه کرده بود ؟ جز آن که گفته بود ، خدا یکی است و از پس این جهان ،جهان دیگری است و آدمیان در گرو کرده خویشند
مگر چه کرده بود ؟ جز آنکه راه را ، راه رستگاری را نشانشان داده بود .اما تابش نمی آوردند . زیرا که بت بودند ، بت ساز ، بت شیفته ، بت انگار و بت کردار .
فرشته نبود . بال هم نداشت . و معجزه اش این نبود که ماه را شکافت .معجزه اش این نبود که به آسمان رفت .معجزه اش این بود که از آسمان به زمین برگشت .او که با معراجش تا ته ته آسمان رفته بود می توانست برنگردد ، می توانست .اما برگشت . باز هم روی همین خاک و باز هم میان همین مردم .
و زمین هنوز به عشق گامهای اوست که می چرخد .
و بهار هنوز به بوی اوست که سبز می شود .
و خورشید هنوز به نور اوست که می تابد .
به یاد آن انسان ،انسانی که فرشته نبود و بال هم نداشت .